ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

دوستم ازم پرسید یعنی ما لیاقت داریم جز ۳۱۳ نفر یار حضرت مهدی باشیم؟
خندیدم و با شرمندگی گفتم
بیا بشینیم گریه کنیم رفیق ...
ما جز ۲۰ ملیون زائر کربلا هم نیستیم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ آبان ۹۵، ۱۵:۳۶ - قاسمی
    سلام.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خمینی» ثبت شده است

وقتی مکه در سال هشتم هجری به دست مسلمین فتح شد،

 رسول اکرم صلی الله علیه و آله دستور عفو همگانی صادر کردند.

 اما فرمودند عبدالله(برادر رضاعی عثمان) را هرجا گیر آوردید بکشید حتی اگر خود را به پرده ی کعبه چسبانده باشد.

این شخص ابتدا مسلمان بود ولی بعد مرتد شد و به مکه فرار کرد و شروع کرد به خدا و پیامبرش دروغ بستن.

وقتی عبدالله دستور قتلش را شنید به برادرش عثمان پناه برد و از او خواست که نزد رسول خدا واسطه شود تا او را نکشند.

عثمان برادر را برداشت و نزد پیامبر آورد و از رسول اکرم طلب بخشش و گذشت برای برادر مرتد خود کرد.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله مدتی طولانی سکوت کردند و سپس سربلند کرده و رضایت دادند.

با اینجای ماجرا کار دارم:

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله رو به اصحاب کردند و فرمودند:

می دانید چرا مدتی طولانی سکوت کردم؟

منتظر بودم یکی از شما بلند شود و سر از تن عبدالله جدا کند.

(صفحه 192و193،کتاب سقیفه،علامه عسکری)

آری امام جامعه همیشه حرف خود را صریح نمی زند، یا مصلحتی را می بیند یا مقامش اقتضای سخن گفتن نمی کند، این تویی که با بصیرتت باید تشخیص به موقع و صحیح داده و عمل کنی و الا بعد از آنکه همه چیز روشن شد هنری نکردی!



و چه زیبا گفت سید شهیدان اهل قلم :

مشک رنج های انقلاب را به دندان کشیده ایم و دست و پا داده ایم ... اما آن را رها نکرده ایم

و امروز هم به امید خدا ما نیز تا زنده ایم آن مشک را رها نخواهیم کرد

حتی به اشک . . . حتی به خون ...

و در این مسیر دست و پا که هیچ، سرمان را خواهیم باخت

و خون دل خواهیم خورد تا ولی مان خون دل نخورد

و نام و نشان ما را لازم نیست در بین نسل اول و دوم انقلاب و حتی رزمندگان پیدا کنی.

ما از نسل سوم و چهارم خمینی هستیم ...

آنهایی که خمینی را ندیده ، دل باخته اش شده اند و بوی و خوی او را ، در سید علی می بویند....

  • دلتنگ کربلا

عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است! عکس دوم را گذاشت روی

عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت! عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم..

سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد

امام(ره) گریه اش گرفته بود فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم

 

Check Page Rank of your Web site pages instantly:

This page rank checking tool is powered by Page Rank Checker service