ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

دوستم ازم پرسید یعنی ما لیاقت داریم جز ۳۱۳ نفر یار حضرت مهدی باشیم؟
خندیدم و با شرمندگی گفتم
بیا بشینیم گریه کنیم رفیق ...
ما جز ۲۰ ملیون زائر کربلا هم نیستیم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ آبان ۹۵، ۱۵:۳۶ - قاسمی
    سلام.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید حمیدرضا برقعی» ثبت شده است


شیعه تنها مدد از حضرت حیدر گیرد
از دل خاک چو حجربن عـدی پر گیرد
در دفاع از حرم حضرت زیــنبــ حتی
او کفن پاره کند زندگی از سـر گیـــرد

و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

باد یک نامه ی بی واژه به کنعان آورد
بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
دختر حضرت موسی به دل دریا زد

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

باور این سفر از درک من و ما دور است
شاعرانه غزلی راهی «بیت النور» است

آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید
عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید

ماند تا آینهء مادر دنیا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد

صبح شب می‌شد و شب نیز سحر هفده روز
چشم او چشمه‌ای از خون جگر هفده روز

بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

روز و شب پلک ترش روضه مرتب می خواند
شک ندارم که فقط روضه ی زینب می‌خواند

 سید حمیدرضا برقعی

شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد

خط به خط باور تقویم مسلمان می شد


شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب


در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها


مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر


تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید


مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده


گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی


در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها


دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند


بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد


بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن


عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت


از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!


یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی
مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی


باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید
من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید


من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب‌زده خون می‌خورم و خاموشم


طاقت‌آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

دریافت

Check Page Rank of your Web site pages instantly:

This page rank checking tool is powered by Page Rank Checker service