ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

دوستم ازم پرسید یعنی ما لیاقت داریم جز ۳۱۳ نفر یار حضرت مهدی باشیم؟
خندیدم و با شرمندگی گفتم
بیا بشینیم گریه کنیم رفیق ...
ما جز ۲۰ ملیون زائر کربلا هم نیستیم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ آبان ۹۵، ۱۵:۳۶ - قاسمی
    سلام.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی» ثبت شده است

کعبه از نام علی باز پلی زد به بهشت

چه مراعات نظیریست...

                                          علی...

                                                 کعبه...     

                                                       بهشت!



ساقی از خمّ ولایم بچشان باده

که امشب به تولای علی مست شوم...

بی خبر از هست شوم، عاشق یکدست شوم...

سر بکشم، پر بکشم...

 حلقه ی اقبال زنم، از قفس خاکی تن بال زنم...

 لب به سخن باز کنم، خوانم و پرواز کنم، گویم و اعجاز کنم، بر دو جهان ناز کنم...

 مدح علی بر همه آغاز کنم...

 هان منم و عشق امیرم، به همین عشق اسیرم...

که کشد سوی غدیرم، روم و دامن دلدار بگیرم...

 نگهی افکند آنگونه که صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم...

 چه غدیری، چه امیری، چه بشیری، چه مه و مهر منیری...

 چه قیامی، چه پیامی، چه امامی، چه مقامی...

همه جا بحر عنایت، همه جا نور امامت، شده از خالق معبود روایت، که بود عید ولایت...

 ملک و حور و پری، ارض و سما، کوه و چمن، دشت و دمن، ریگ و حجر، نخل و شجر، جنّ و بشر...

یکسره کوشند مگر تا شنوند...

از دو لب ختم رُسل، فخر سُبل، هادی کل، مدح علی شیر خدا را...

  • دلتنگ کربلا

خورشید، آفتابی انوار فاطمه است
صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است
آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد
پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است
هر جلوه ای که جلوه ی نوری نمی شود
زهرا شدن فقط و فقط کار فاطمه است
شام زفاف پیرهن کهنه می برد
این تازه اولین شب ایثار فاطمه است
فردا اسیر دست جهنم نمی شود
امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است


زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم
گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم

شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد

خط به خط باور تقویم مسلمان می شد


شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب


در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها


مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر


تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید


مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده


گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی


در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها


دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند


بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد


بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن


عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت


از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!


یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی
مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی


باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید
من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید


من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب‌زده خون می‌خورم و خاموشم


طاقت‌آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

دریافت

Check Page Rank of your Web site pages instantly:

This page rank checking tool is powered by Page Rank Checker service