ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

دوستم ازم پرسید یعنی ما لیاقت داریم جز ۳۱۳ نفر یار حضرت مهدی باشیم؟
خندیدم و با شرمندگی گفتم
بیا بشینیم گریه کنیم رفیق ...
ما جز ۲۰ ملیون زائر کربلا هم نیستیم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ آبان ۹۵، ۱۵:۳۶ - قاسمی
    سلام.
مخـتار: تـو چـرا از قـافـلـ ه عـشـق جـا مـانـدی ؟

کـیـان : راه گـم کـردم ابـو اسحـاق .

مخـتـار : راه بـلـدی چـون تـو کـ ه راه را گـم کنـد ، نـابـلـدان را چـ ه گنـاه ؟

کـیـان : راه را بستـ ه بـودنـد از بـیـراهـ ه رفتـم

هـر چـ ه تـاختـم مـقصـد را نـیـافتـم ،

وقـتـی بـ ه نـینـوا رسیـدم { خـورشیـد بـر نیـزه بـود .

مـختـار: شـرط عشـق جنـون اسـت مـا کـ ه مـانـدیـم ، مجـنـون نـبـودیـم

ما را لیــاقت تو نیست ای تک سوار تنـها...
ما را لیاقت نگاه نگران پدر نیست، ما گرفتار چاه های نفس خود هستیم،

                  همنشین گرگ های فربه اما چالاک،

                                 راستی ...چه نفس های چاق و چله ای کرده ایم، 

                                                       زندانی مکر خود شده ایم، اسیر زلیخای دنیا...


دعوای کودکانه و زشت شما خطاست
نفس شما به حضرت ابلیس مبتلاست

وقتی که خصم منتظر یک بهانه است
آیا جدال و جنگ در این روزها رواست؟

این رهبر عزیز دلش خون شد از شما
حتما دوباره گفت که عمار من کجاست

امواج فتنه می رسد از هر طرف ولی
کشتی نوح را چه غم از ورطه بلاست

این انقلاب کشتی اولاد احمد است
این پور حیدر است که بر عرشه ناخداست

جواد محرابی

عاقد دوباره گفت: " وکیلم؟...." پدر نبود
ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود


گفتند: رفته گل......نه، گلی گم....دلش گرفت
یعنی که از اجازه ی بابا خبر نبود


چندین بهار منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود


ای کاش نامه ای، خبری، عطر چفیه ای
رویای دخترانه ی او بیشتر نبود


عکس پدر، مقابل آینه، شمعدان
آن روز دور سفره جز چشم تر نبود


عاقد دوباره گفت:" وکیلم....؟" دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود


او گفت:" با اجازه ی بابا......بله....بله
مردی که غیر آینه ای شعله ور نبود.....

شب همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد

خط به خط باور تقویم مسلمان می شد


شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب
صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب


در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها


مرد مردی که کمر بسته به پیکار دگر
بی زره آمده در معرکه یک بار دگر


تا خود صبح خطر دور و برش می‌رقصید
تیغ عریان شده بالای سرش می‌رقصید


مرد آن است که تا لحظه آخر مانده
در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده


گر چه باران به سبو بود و نفهمید کسی
و محمد خود او بود و نفهمید کسی


در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها
باز هم چاره علی بود نه آن دیگرها


دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند
جان پیغمبر خود را سپر خود کردند


بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد
آیه ترس برای چه کسی نازل شد


بگذارید بگویم خطر عشق مکن
جگر شیر نداری سفر عشق مکن


عنکبوت آیه‌ای از معجزه بر سر در دوخت
تاری از رشته ایمان تو محکم‌تر دوخت


از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر؟!
از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر؟!


یازده قرن به دل سوخته‌ام می‌دانی
مُهر وحدت به لبم دوخته‌ام می‌دانی


باز هم یک نفر از درد به من می‌گوید
من زبان بسته‌ام و خواجه سخن می‌گوید


من که از آتش دل چون خُم مِی در جوشم
مُهر بر لب‌زده خون می‌خورم و خاموشم


طاقت‌آوردن این درد نهان آسان نیست
شِقْشقیّه است و سخن گفتن از آن آسان نیست

دریافت

بوی جدایی می رسد از گریه هایم

بر داغ هجرانت حسین جان مبتلایم

 

در این دو ماهی که عزادار تو بودم

آیا قبولم کرده ای ای مقتدایم؟

 

با این گناهان بزرگ و بی شمارم

لایق نبودم تا کنی آقا صدایم

 

امّا ز لطف و مرحمت دستم گرفتی

از مجلس روضه نکردی تو جدایم

 

رزق حلالم گریه بر داغ تو بوده

آن اشک هایی که بُوَد آب بقایم

 

یادش به خیر در اوّلین روز محرّم

سوز دل و اشک و نوا کردی عطایم

 

یادش به خیر هنگام هیئت بین گریه

حس می نمودم زائر عرش خدایم

 

یادش به خیر با هر فراز یا حسین جان

کرب و بلایی می شد این حال و هوایم

 

وقتی به تن کردم لباس مشکی ام را

گفتم دگر وقف شهید سر جدایم

 

پیراهن احرام حج کربلا را

حالا چگونه از تنم بیرون نمایم؟

 

دل کندن از روضه برای من چه سخت است

مشکل بُوَد دوری ز هیئت ها برایم

 

هر ساله مزد نوکری ام را حسین جان

می گیرم از دست علی موسی الرّضایم

 

آقا به حق مادر پهلو شکسته

امضا نما دیگر برات کربلایم

 

محمد فردوسی

آسمان خواست زمین سهم خودش را بدهد
عشق پربارترین سهم خودش را بدهد
پدری در ره دین سهم خودش را بدهد
مادری نیز... همین... سهم خودش را بدهد

اینچنین بود که تقدیر ِ جنون متقن شد
نوبت عاشقی احمدی روشن شد

باز بانی شده بودی که همه برخیزیم
گرچه یک جرعه گرفتیم ولی لبریزیم
شهد علم است که در باده ی خود میریزیم
دیگر از مابقی ِ واقعه می پرهیزیم

اینکه تو یک شبه پیغمبر یک قوم شدی
و پراکنده ترین پیکر یک قوم شدی

یاد ِ این روضه مرا تا شب هشتم برده
ذکر تو چشم مرا تا به سر ِ خم برده
فیض شمس است که نور از همه اَنجُم برده
مصطفایی که دلی از همه مردم برده

معنی رفتنش این بود لیاقت دارد
زیر ِ پرونده اش امضای شهادت دارد

مصطفایی ِ تو به بندگی ات می آمد
اصلن آن چشم به بالندگی ات می آمد
و سکوتی که به شرمندگی ات می آمد
خون اگر ریخت به دارندگی ات می آمد

داشتی آن همه، کین قدر برازنده شدی
مرگ هم چاره تو نیست.. چنین زنده شدی


 مصطفی_عمانیان

سلام علیکم آقا علیرضای احمدی روشن ، حال شما چطوره ؟ احوالات شما چطوره ! چه خبر از دوران کودکی ؟ چه خبر از تولد 6 سالگی ؟ چیشد وقتی گفتم تولد خندت گرفت . ببینم بلا ، کادو چی چیا گرفتی ؟ چی ؟ یه ماشین یه تابلو یه کتاب یه لباس ؟ پول ؟

میدونی علیرضا ، بزار یهو بگم : بابات یه قهرمان بود . یه قهرمان که همه ی ایران ، آره همه ی ایران میخواستن جاش باشن ، ولی بابای تو انتخاب شد . تو هم دوست داری مثل بابات بشی ؟ ....... باید درس بخونی ، بری دانشگاه ، بازم درس بخونی ، هی درس بخونی تا یه روزی بشی مهندس علیرضا احمدی روشن .

راستی میدونی چیه ؟ با خودم قرار گذاشته بودم هر وقت دیدمت بغلت کنم بزارمت رو شونم ، یکم بدو ایم باهم . تو هم حتما دلت برا شونه سواری تنگ شده ، نه ؟ بیا ، بیا بغلم . خب ببینم پهلون از اوون بالا دنیا چه رنگیه ؟ آدما رو چه شکلی میبینی ؟ ببین ، ببین اون آقاهه داره میاد به سمتت ، دوربین دستشه ، میخواد ازت عکس بگیره . آره لبخند بزن 1 ، دو ، 3 چیک ! علیرضا اینم شد یه عکس دیگه از شما کنار بقیه ی عکسات . علیرضا نظرت درباره ی اسب سواری چیه ؟ بیا ببینم ، بشین پشتم پیتیکو پیتیکو کنیم .

( علیرضا لبخند تو مایه آرامش ماست ، لبخند بزن ! اگر لبخند نزنی چنان آتشی بر دل ما مینشیند که با میلیون ها بشکه آب هم خاموش نمیشود . که چه بر پدر تو رفت و چه بر تو میرود و استکبار هنوز دندان نشان میدهد . علیرضا تو فقط بخند ! )

علیرضا ، خیلی ها مثل بابای تو در راه آبادانی و استقلال این مملکت جوون دادن . خیلی از بچه ها – که هم سن و سالای تو هم بودن – بی بابا شدن ولی این بی بابایی براشون راهی شد برای بزرگ شدن ، برای بهتر بزرگ شدن . خیلی از اونا راه پدرشون رو ادامه دادن و خیلی ها هم خدا نخواست که تو این راه بمونن ، رفتن و رفتن و رفتن ... . این روزا چیزی که بدرد پدر مادرا میخوره یه بچه ی خوب مثل شماست . بچه ای که وقتی بزرگ شد ، وقتی دقیقا فهمید ، باباش کی بود و چی خواست و چی شد ، رگ غیرتش بزنه بالا که من انتقام خون بابام رو میگیرم ، البته شاید نه مثل دشمن . علیرضا ، من و تو و هم سن و سال های تو و من نه قاتل ایم نه آدم کش ! انتقام همیشه به معنای آدم کشی نیست . میدونی علیرضا اونایی که باباهاشون رو توو جنگ از دست دادن ، چی کار کردن ؟ همونایی که خدا خواستشون ، نشستن و درس خوندن و کار کردن و گشتن و علم پیدا کردن و مدیریت کردن و کشور رو کمک کردن . اصلا علیرضا پدر تو به یک دنیا کمک کرد . بعضیا انقدر خوبن ، که بودنشون خوبه ، رفتنشونم خوبه ، رفتنشون هم سعادته ! علیرضا هیچ وقت یادت نره شهادت ، سعادته . علیرضا میدونیستی شهیدا میتونن به ما کمک کنن ؟ تازه اگه یه شهیدی یه نفر رو دوست داشته باشه بیشتر هم کمکش میکنه . علیرضا از پدرت کمک بگیر ، هر جای زندگیت کمک خواستی پدرت رو یادت نره . این روزا ما جوونا هم از پدرت کمک میگیریم .

علیرضا جان خدا 6 ساله ها رو دوست داره ، این روزا دستت به خدا رسید – که میرسه – ما رو هم دعا کن .

چند ماه پیش رفته بودم سر مزار شهید احمدی روشن در بارگاه مطهر امام زاده علی اکبر چیذر . هنوز سنگ قبر را نگذاشته بودند و روی مزار خاک بود و رویش هم پرچم ایران بود و باز هم روی پرچم نم نم رحمت خداوند ، باران . بالای قبر هم عکس شهید مصطفی احمدی روشن !

چند دقیقه ای ایستاده بودم و چشم در چشم شهید به عکس نگاه میکردم . چندی بعد نشستم و خودم را وصل کردم به این پیکر آسمانی ، پیکر کربلایی ! راستش آن روز در پی فرار از فشار موضوعی ، به امام زاده علی اکبر چیذر پناه آورده بودم و این شهید هم آرامش عجیبی به من منتقل کرد . همین که نشسته بودم یاد خواب چند شب پیشش افتادم . خواب دیدم سر قبری ایستاده ام . قبر خاکی بود ، خاک ها را کنار زدم و ناگهان نوری سفید از داخل قبر فوران کرد . همین بود و همین بود و همین بود . صبحش که از خواب بیدار شدم ، دلیل و مرجع این خواب را نمیدانستم ولی آنشب فهمیدم که شهید اسمش هم که روشن باشن میشود نورٌ علی نور ، فوران نور !

وقتی خبر برگزاری تولد 6 سالگی علیرضا احمدی روشن در دانشگاه شریف را خواندم ، این زمان را بهترین موعد برای نقل این خاطره یافتم و شد آنچه شد ...

مدتی است ، مسئولیتی که شهادت این بزرگواران بر دوش ما نهاده ، فکرم را مشغول کرده است . هر عکسی ، دل مارا هوایی میکند به سویشان و باز میگرداند به اعمالمان ، که اینها برای چه شهید شدند و از ما چه خواستند و ما چه میکنیم ؟

یا حق
منبع : وبلاگ خاکنوشت/ سایت مصطفای شهید




    "از شهید چمران پرسیدند:

تعهد بهتر است یا تخصص ؟

گفت: می‌گویند تقوا از تخصص لازم‌تر است، آن را می پذیرم.

اما می‌گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد بی تقواست"


شاید به یک معنا بشود گفت که در شرائط کنونی - که شرائط غبارآلودگیِ فضاست - این حرکت مردم اهمیت مضاعَفی دارد؛ کار بزرگی است. هرچه انسان در اطراف این قضایا فکر میکند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی (علیه السّلام) را می‌‌‌بیند. این کارها، کارهائی نیست که با اراده‌‌‌‌ی امثال ما انجام بگیرد؛ این کار خداست، این دست قدرت الهی است. امام خامنه ای(مد ظله العالی)

زبان من دو سه روزیست تیز و بران است
که چشم من ز تصاویر روز حیران است

هر آنچه باعث آزردن است و رنجیدن
میان سفره ما هست، این چه وجدان است

خدا زبان درازش همی کند کوتاه
که گفته حجه الاسلام هاشمی “آن” است

مگر که فتنه گری جرم می شود محسوب؟
جزای نامه بی احترام زندان است؟

مگر چه کرده به جز این که بوده چون طلحه
و یا که مال و منالش قدِ سلیمان است

قلم به خنده به زیر لبش خطابم کرد
میان هر خبری هاشمی نمایان است

قلم نوشت ولی دفتر من از اکراه
به گریه آمد و در التهاب، سوزان است


Check Page Rank of your Web site pages instantly:

This page rank checking tool is powered by Page Rank Checker service