ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

باشد تا قلم، ترنمی از خون سرخ شهیدان داشته باشد...

ترنمِ سلام

دوستم ازم پرسید یعنی ما لیاقت داریم جز ۳۱۳ نفر یار حضرت مهدی باشیم؟
خندیدم و با شرمندگی گفتم
بیا بشینیم گریه کنیم رفیق ...
ما جز ۲۰ ملیون زائر کربلا هم نیستیم...

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۱۱ آبان ۹۵، ۱۵:۳۶ - قاسمی
    سلام.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مادر شهید» ثبت شده است

مادر هر چقدر هم شیرزن باشد و قوی...

حتی اگر خودش با رضایت کامل بچه اش را راهی جبهه کرده باشد،

هربار که پسری را در لباس دامادی می بیند،

هروقت که غذای مورد علاقه ی پسرش را می پزد،

هروقت تکه کلام های پسرش را به خاطر می آورد،

با هر صدای زنگ ؛

چه زنگ تلفن و چه زنگ در؛

سالها پیر میشود.

سالروز اعزام به جبهه و شب عید که دیگر جای خود دارند!

حتی اگر همه ی فامیل هوایش را داشته باشند تا جای خالی فرزندش را حس نکند ، باز هم روز مادر که می شود،

دلش تنگ میشود برای شنیدن یک جمله ی "مامان خوبم روزت مبارک" از زبان پسرش!


هفته ی دفاع مقدس که میشود در فیلم های باقی مانده از دوران جنگ انقدر به دنبال پسرش میگردد که سرش گیج میرود و هرروز راهی بیمارستان میشود


مادر 

میشکند...؛

وقتی بعد از سال ها چشم انتظاری

پاره ی تنش را پیچیده در قنداق مثل روز اول در اغوشش میگذارند؛

یاد روز رفتنش می افتد؛

روزی که برای بوسیدن پیشانی اش مجبور به ایستادن روی پنجه های پایش شده بود.....!!



مادر...روزت مبارک

  • دلتنگ کربلا


مادر سلام! آمده‌ام بعد سال‌ها

انگار انتظار تو را پیر کرده است

زود است باز این همه پیری برای تو

شاید منم که آمدنم دیرکرده است

 

مادر مرا ببخش!  اگر دیر آمدم

جایی که بودم از نفس جاده دور بود

آماج سنگ حادثه بودم ولی شگفت

آیینه شکسته من پر غرور بود

 

دیرینه سال بود که در دور دست‌ها

یک سرزمین به گرده من بار درد بود

در من کسی شبیه یلان حماسه‌ساز

بی‌وقفه با زمین و زمان در نبرد بود

 

دیرینه سال بود که سرپنجه‌های من

چنگال بسته بود به حلقوم خاک سرد

تا مغز استخوان مرا خورده بود خاک

تا مغز استخوان مرا خورده بود درد

 

قصد تو را زمین و زمان کرده بود و من

تنها برای خاطر تو این چنین شدم...

... که چنگ بر گلوی زمین و زمان زدم

یک عمر استخوان گلوی زمین شدم

 

مادر! مرا ببخش اگر دیر آمدم

یک مشت استخوان شدنم طول می‌کشید

تا ارتفاع شانه مردان شهرمان

از دست خاک پر زدنم طول می‌کشید

 

 

مادر نمیر!...زندگی من از آن تو!

مادر نمیر!...زندگی از آن میهن است

بعد از من آفتاب تو هرگز مباد سرد!

بعد از من آسمان تو هرگز مباد پست!..

 

رضا شیبانی


پانوشت: شناسایی شهید مجید ابوطالبی از شهدای گمنام کهف الشهدای ولنجک تهران 

  • دلتنگ کربلا

عکس اول را در آورد: این پسر اولم محسن است! عکس دوم را گذاشت روی

عکس محسن: این پسر دومم محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت! عکس سوم را آورد و گذاشت روی عکس محمد؛ رفت بگوید این پسر سومم..

سرش را بالا آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد

امام(ره) گریه اش گرفته بود فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم

 

Check Page Rank of your Web site pages instantly:

This page rank checking tool is powered by Page Rank Checker service