ساقی از خمّ ولایم بچشان باده
که امشب به تولای علی مست شوم...
بی خبر از هست شوم، عاشق یکدست شوم...
سر بکشم، پر بکشم...
حلقه ی اقبال زنم، از قفس خاکی تن بال زنم...
لب به سخن باز کنم، خوانم و پرواز کنم، گویم و اعجاز کنم، بر دو جهان ناز کنم...
مدح علی بر همه آغاز کنم...
هان منم و عشق امیرم، به همین عشق اسیرم...
که کشد سوی غدیرم، روم و دامن دلدار بگیرم...
نگهی افکند آنگونه که صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم...
چه غدیری، چه امیری، چه بشیری، چه مه و مهر منیری...
چه قیامی، چه پیامی، چه امامی، چه مقامی...
همه جا بحر عنایت، همه جا نور امامت، شده از خالق معبود روایت، که بود عید ولایت...
ملک و حور و پری، ارض و سما، کوه و چمن، دشت و دمن، ریگ و حجر، نخل و شجر، جنّ و بشر...
یکسره کوشند مگر تا شنوند...
از دو لب ختم رُسل، فخر سُبل، هادی کل، مدح علی شیر خدا را...
- ۲ نظر
- ۰۲ آبان ۹۲ ، ۰۲:۳۵